- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
نامش برای حلـقـۀ خـاتم نگـین است آن شیـرزن که بانی بنـیان دین است نازل شده «کوثر» میان رحل دستش دامـان او «اُمِّ ابـیـهـا» آفــریـن اسـت «طوبی» میان چـادر او ریشه دارد «ریحانه»اش عرش برینی در زمین است زنهای مکه در خور شأنـش نبودند وقتی که تنها با ملائک همنشین است «السّابقون السّابقون» یعنی کسی که در بین زنهای مسلـمان اولین است آنـکـه بـرای یــاری دسـت پـیــمـبـر مثل علی دست خـدا در آستـین است او کیست؟ غیر از حضرت بانو «خدیجه» تنها زنی که نامش «اُمُّالْمُؤمِنین» است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
بــالاتـر از بـالایـی و بـالانـشـیـنـی هرچند با ما خـاکـیان روی زمـینی شایـسـتۀ وصـف زبـان کـردگـاری نه درخور توصیفهای این چنـینی حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست قبل از مسلمان بودنت هم بهـترینی انـگـشـتـر پـیــروزی دیـن خــدا را تو با بهـای جـان و امـوالت نگـینی طرد تو از سمت قـریشیهای مکـه باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی نام تو از لبهای پـیـغـمـبر نـیـفـتاد در هر کجا همراه ختم المـرسلـینی «مثل فدک نام تو را هم غصب کردند تو بهـتـرین مصداق اُمُّ المؤمنـینی» این روزهای آخر عـمر خـودت را هر روز با یک غـصۀ تازه قـرینی رخـسارۀ تو رنگ رفـتن را گـرفته احساس تلـخ لحـظـههای واپـسـیـنی در چشمهایت اشک حرف درد دارد انگار از یک قـصّۀ دیگر غـمـیـنی دلـواپـس غـمهـای بـیپـایـان زهـرا بعـد از فـراق رحـمـةٌ لـلـعـالـمـیـنی ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری وقتی که آنجا گفت: یا فـضّه خذینی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم اسیر عـصمت تو آسـیهست، مـریم هم زِ هر دمت همه سر میرود عصارهٔ وحی که با رسول خـدا همسری و هـمدم هم تو کـیـسـتی؟ جـبـل الـنـور خـانهٔ احمد چو نور، روشنی و مثل کوه، محکم هم همین بس است ز شأنت که دخترت زهراست فـدای دخـتـر تو عـالـم اسـت و آدم هم قسم به آب! که تو خاستگاه تـطهـیـری گـواه پـاکی تو کـوثـر است، زمزم هم دمـیـد در برهـوت حـجـاز یـاس از تو بهـشـت میشـود از مـقـدمت جهـنم هم تویی تو سنگ صبـور رسـول آیـنـهها برای درد دلـش مـحـرمی و مرهـم هم تـو لایـق لـقـب اُمّ مـؤمـنـیـن هــسـتــی رکـاب دین نـبـی را نـگـیـن خـاتـم هـم کلید قلب نبی دست توست، با این گنج دگـر نـیـاز نـداری به اسـم اعـظـم هـم فقط نه گرد بیـابان سِتُردی از رخ یار که پاک کردهای از روی مصطفی غم هم برای یـاری دین مال دادی و جان نیز به محـضـر کـرم تو گـداست حـاتم هم به شرح حال رسول و بتول بعد از تو فغان کم است، تأسف کم است، ماتم هم پس از تو فاطمه دیگر غریب ماند غریب فـقـط نه فـاطـمـه، بلکه نـبـی اکـرم هم
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
چشم حسودان کور باد و گوش شیطان کر تنها تو اُم الـمـؤمـنـیـنی نزد ما، مـادر بستی دهان هرزۀ یک مشت جاهل را آنها که میگفتند به خَتم الرُسُل: اَبـتَر السـابـقـون السابـقـون تـفـسـیر ایـمانت ای دامـنـت شـأن نـزول سـورۀ کـوثر از مال دنیا هیچ کس مانند تو نگذشت ایمان که باشد بیشتر، دل هست دریاتر! دست کدامین جاعِل تاریخ پـیرت کرد در صورتی که بودهای همسن پیغمبر؟ کُفو علی زهـرا شد و کُـفـو محمد، تو ای جان عـالـم به فـدای مـادر و دختر
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
کسی که قلب او سرشار از نور یقین باشد فـقـط او در کنار رحـمـة للعـالمین باشد چه باک از این که زنهای عرب او را نمیخواهند خدا میخواست با پیغمبر خود همنشین باشد سلام حیدر کرار با زهراست پس حتما سلام او فقط با شخص ختم المرسلین باشد تمام هستیاش را خرج راه مصطفی کرده پس اسلام است مدیونش نه او مدیون دین باشد ز دامان پُر از مهرش به دنیا کوثر آورده و درد بعضی از زنهای پیغمبر همین باشد حسادت کور کرده چشمهاشان را نمیفهمند کسی که مادر زهراست، اُمُّ المومنین باشد "و أین مثلها" یعنی کسی دیگر خدیجه نیست "و أین مثلها" یعنی فقط او دلنشین باشد نگفتم گوشهای از مدحتان را باز شرمندم همان بهتر که پایان غزلها نقطهچین باشد
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خـالـق مـرا از اول، کِی آفـریـد بیتـو عـالـم به عـالـم ذر، من را ندیـد بیتو با اولین گـناهم، دستم رهـا شد از بس شیطان مرا به سویش، دائم کشید بیتو یک سال آب و جارو، کردم مگر بیایی یک بار دیگـر آمد، سـال جـدیـد بیتو من خسته از زمستان، چشمم به سال نو بود دیـدی؟ بـهـار آمـد، امـا رسـیـد بـیتـو مردم تمام خوشحال، از دیدن شب عید من که بدم میآید، از روز عـید بیتو ابر بـهـار هر سال، با چـشم تر میآید از چشمهای من هم، باران چکید بیتو پا در رکاب کردم، تا در رهت بمیرم دیـدم نـمیتـوانـم، بـاشـم شـهـیـد بیتو عید است و کعبه دارد، رخت سیاه بر تن میشد مگر بپوشد؟ رخت سفـید بیتو دل بود و عقل بود و، اُمّید بود و شادی این ماند غـرق اندوه، آن نا امید بیتو «یابن الحسن کجایی؟ مُردم از این جدایی» آخـر نـیـامـدی و، قــدّم خـمـیـد بـیتـو
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین» لبخـندهـایت مهـربـانتر از نـسیم صبح پیـشـانیات سرمشـق سبز سورۀ یاسین ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم» ای بیتو صبح و عصر و شب، دلمرده و غمگین ای وعدۀ حتمی! بگو کی میرسی از راه کی میشکـوفـد شـاخـههـای آبی آمـین؟ رأس کدامین ساعت از خورشید میآیی؟ صبح کدامین جمعهها با عطر فروردین؟
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
آمد سحر دوباره و حال سَهَر* کجاست؟ تا بلکه آبرو دهـدم، چـشم تَر کجاست؟ بیدار مینـشـیـنم و باشد دلـم به خـواب با این درختِ آب نداده، ثـمر کجاست؟ ای داوری که دست مـرا کـردهای بلـند از من ز دستِ نفْس، زمین خوردهتر کجاست؟ دارم دو دست سوی تو بالا و سر به زیر کو دست دیگری که گذارم به سر؟ کجاست؟ با آب میکـنـند سـیاهی ز صفـحه پاک پُر گشته نامهام ز گنه، چشم تر کجاست؟ جز خانۀ تو، هر چه درِ خانه، بسته است یک در، که وا شود به منِ دربه در کجاست؟ یک گـوشۀ نـگـاه، عـوض میکـند مرا در این میان، به گوشهنشین آن نظر کجاست؟
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دل و روح ما، سر و جان ما، "لِتُرابِ مَقْدَمِكَ الفِدا" "عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا"، "فرج" است راه نجات ما همه ناتوان، همه روسیاه، همه در کشاکش راه وچاه همه تا کمر به گِل گناه، خِجِلیم، "وَانْکشَفَ الْغِطَا" نه رسیده شام غمی به سر، نه رسیده از سحری خبر نه کسی به فکر کسی دگر، تو بیا که "وَانْقَطَعَ الرَّجا" نه کسی هوایی فیض رب، نه بهفکر واجب ومستحب "ظَهَرَ الفَسادُ بِما کسَب" تو بیا که تازه شود هوا غم شام و کوفه و کربلا، شده داغ جان تو سالها که هرآن صباح و هرآن مساء، بدل الدُّموعک بالدّما گله و شکایت خویشتن، به کجا برد دل تنگ من؟ تو بیا سری به دلم بزن، که تو "مُستَعانی و مُشتَکی" تو بیا که سر بزند بهار، به خزان دائم روزگار به جهان ما برکت بیار، که "بِیُمْنِکَ رُزِقَالْوَرىٰ" تو بیا که عهدِ وفا شود، دل خلق جای خدا شود که زمان صلح و صفا شود، "بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ" تو بیا و چارۀ نو بساز، که به ما شود در صبح باز شب عاشقان تو بس دراز، "وَ بِنورِ وَجهِكَ مُنتَهىٰ"
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
او شـد قــرار عـالـم و مـا بـیقـرارش نــان هـمـه دنــیـا رسـیـده از کـنـارش هر سال از عمرش بهار اندر بهار است هر کس که شد صاحب زمانی روزگارش آن روز نـوروز است که برپا نمـائـیم این سفرههایِ هفت سین را در کنارش یکـسال دیـگـر طـی شد و آقـا نـیـامـد یک سال رفت و همچنان ما شرمسارش مـردم به امـید خـدا سال ظهـور است سالی که که بوی سامـرا دارد بهارش با حضرت هادی بـبـنـدیم عهـد امسال خـرج اباصـالـح شـود لـیل و نهـارش
: امتیاز
|
مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم بد میشود هر سالِ بیتو؛ بلکه بدتر هم شد کاسههای صبرمان لبریز از غصه از شعـرهای گـریـهدارِ هجـر، دفـتر هم سیـنه زدیم از مـاتم اربـاب هر شب را از داغ هجران تو کـوبـیدیم، بر سر هم شرمـنـدهایم آقـا که بـین این همه نوکـر حتی نداری یار و یک ناچیز لشکر هم تو در کـنـار مـایی و هـسـتـیـم نـابـیـنـا گفتی اناالمظلـوم، نـشنـیدیم، پس کر هم هر چند، گاهی بیخـیال روز موعودیم اما تـمام تـرسمـان این است، آخر هم، گـویـنـد کـه: در آرزوی دیــدن رویـت مُردند از هجران تو یک قومِ دیگر هم
: امتیاز
|
مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ﺍﻣﺴـﺎﻝ ﻫﻢ ﮔـﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺁﺷـﻔـﺘـﻪﺍﻡ ﮐﻪ ﻣـﺎﻩ ﺷﺐ ﺗـﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕـﺸﺖ ﮔـﻔـﺘﻢ ﺩﻭﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣـﯽﺭﺳـﺪ ﺍﻣّﺎ ﻃﺒﯿﺐِ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑـﯿـﻤـﺎﺭ ﺑﺮﻧـﮕـﺸـﺖ ﺍﻭ ﺳﺎلهاﺳﺖ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺧـﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺑﺮ ﮐَﺮَﻡ ﺯ ﻋـﺒﺪ ﮔـﻨﻬــﮑﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕـﺸـﺖ ﺍﺻﻼً ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﭼﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ؟ ﭼﻪ ﻟﺬّﺗﯽ؟ ﺑﯽ ﺍﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﻫﻢ ﺳﻮﯼ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟـﺪﯾـﺪ، ﺳﺎﻝ ﻓـﺮﺝ، ﺳﺎﻝ ﮐـﺮﺑـﻼ ﺍﻣـﺴﺎﻝ ﻫﻢ ﮔـﺬﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺭ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
: امتیاز
|
زبانحال خداوند کریم با بنده گنه کار
به غیر مهر و محبت چه دیدهای؟ برگرد کـبـوتـرانه چـرا پَر کـشـیدهای؟ برگرد تـمــام عـمـر قـدم در ره خـطـا زدهای به جز تباهی و ذلت چه دیدهای؟ برگرد اگـر چـه عـبـد من آلـوده و سـیـهرویی کجا ز رحمت من دل بُریدهای؟ برگرد چـرا اسـیـر شـب تـیـرۀ گـنـه شـدهای؟ اگر که چشم به راه سـپـیـدهای برگـرد هوای نفْس، تو را میبَرَد به سوی جهیم «ز برزخی که خودت آفریدهای برگرد» چـقـدر فـاصله داری میان خود با من! نَفَـس بُریده شدی بس دویدهای، برگرد دوبـاره تـشـنـۀ لاتـقـنـطوی من شدهای همیشه از میِ رحمت چشیدهای، برگرد ره انـابه و تـوبه به روی تو بـاز است اگر که میوۀ ممـنوعه چـیدهای، برگرد خـدای تـوبـه پـذیـر تـوأم! کجا رفتی!؟ اگر به آخـر خـط هم رسـیدهای برگرد «وفایی!» از چه ز درگاه من گریزانی صدای دعوت من را شنیدهای، برگرد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
پُر از اندوه هجران است اوقاتی که من دارم چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم طلای قـلب من آخـر بدل از آب در آمد عوض شد عاقبت با هر گنه، ذاتی که من دارم الهی لا تودّبنی، مرا رسوا نکن در شهر که میخندند مردم بر مکافاتی که من دارم به من گفتی بیا شبها چراغ اشک روشن کن دلم روشن شده حالا ز مشکاتی که من دارم مرا آوردهای پـای دعـاهـای شبانگـاهت خودت دادی به من حال مناجاتی که من دارم مناجات امیرالمومنین، ایـوان طلا و من ندارد عالم این کنج خراباتی که من دارم نجف هر سال من با تو قرار آشتی دارم نگیری از دلم ای عشق! میقاتی که من دارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
بـدم؛ مـرا به پـیـمـبـر ببـخـش یا الله! به اشک دیـدۀ حـیـدر، ببخـش یا الله! تـمام دار و نـدارم محـبت زهـراست مرا به سـورۀ کـوثـر، ببـخـش یا الله! به اشک چشم حسین و حسن قبولم کن مرا به این دو بـرادر، ببخـش یا الله! بـه درگـه تـو گــنــاه مـکــرر آوردم مـرا به عـفـو مـکـرّر ببـخـش یا الله! ببر به کـرب و بلا زائر حـسیـنم کن به آن ضـریح مـطهـر، ببخش یا الله! به دستهای عـلـمدار کـربلا سوگـند به حـرمت عـلی اکـبر، ببخش یا الله! به بانگ العـطش نـازدانههای حسین به خون حنجر اصغر، ببخش یا الله! به سیدالشـهـدا و به خـون حـنجـر او که شد بریده ز خـنجر، ببخش یا الله! به لحظهای که سر نیزه گشت با زینب سـر حـسـیـن بـرابـر، ببـخـش یا الله! به خون میثم تـمـّار، جـرم "میثم" را به روی او تو نیـاور؛ ببـخش یا الله!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
رخ، زرد و مو سفید و همه نامهام سیاه ره، دور و قد خمیده ز سنگـینی گناه اشکی نیامد از بصرم وای! وای! وای! سـوزی نمـانـده در جگـرم آه! آه! آه! بیاخـتـیار، راه سـپارم سوی جـحـیم گر افکـنم به نـامۀ اعـمـال خود نگـاه یک مصرع است روز جزا کل نامهام یک لحظه توبه کردم و یک عمر اشتباه از بس گناه، پرده به چشمم کشیده است تشخـیص راه را ندهـد دیـدهام ز چـاه عـمری گـناه کـردهام و تـوبه میکـنم با این زبان که ذکر تو را گفته گاهگاه هرچند نیست در خور بخشش گناه من مولای من! به عـفـو تو آوردهام پـناه فریاد از آن زمان که گناهان من روند در پیـش دیـدهام رژه مـانند یک سپاه فـردا که مادر از پسر خود کند فرار "مـیـثـم" به خـاندان پـیـمـبر بَرَد پـناه
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
لطفی که کرده است خجل بارها مرا بـردهسـت تـا دیـار گـرفـتـارهـا مـرا رؤیای یوسـفـانـۀ دیـدارت ای عزیز آواره کــرده در دل بــازارهــا مــرا با یک کلافِ کهنه از این عبد روسیاه قـابـل بـدان مـیـان خـریــدارهـا مـرا ای گل! ببین که دوری از نرگسِ رخت یک عـمر کرده همنـفـس خارها مرا در ساحـل نجـات تو پهـلـو گـرفـتهام سـیـل گـنــاه بـرده اگـر بــارهـا مـرا این هفته هم گذشت چنان هفتههای قبل بیتـاب کـرده قـصۀ تـکـرارهـا مـرا یاد لبان خشک ترک خوردهای مدام بـرده بـه کـربــلا دم افـطـارهـا مـرا
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خـوردیم یـا غـم دگـران را بـدون تو یا خوردهایم حـسرت نان را بدون تو از بـسکه بی تـوأیـم نـفـهـمـیـدهایم که دیـدیم بـاز هم رمـضـان را بـدون تو یـادش بخـیـر میگـذرانـدیـم آن قـدیـم با گریه خط به خطِ اذان را بدون تو ما را ببخش امامِ "زمانهای بی کسی" طی کردهایم اکر که زمان را بدون تو دیگر دهان به بردن نام تو باز نیست چـرخانـدهایم بسکه زبان را بدون تو مـا از بـهـارِ بـودن تـو بی تـصـوریم یک عمر دیـدهایم خـزان را بدون تو دل با دل تو میتـپد اصلاً نخـواسـتیم این قلب را و این ضربان را بدون تو در کربلا به قصد فرج پهن کـردهایم هر سـال سـفـرۀ دلـمـان را بـدون تو شاید خدا به حق حـسـیـنـش رقـم زند امسال آخـرین رمـضان را بـدون تو
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور دردمندان! به شما ماه خدا رو کردهست چه خدایی، که رحیم است و کریم است و غفور به هلال مَـهِ نو در رمـضان باید گفت: «قُل هُوالله اَحَد چشم بد از روی تو دور» گاه در پـرتو قـرآن، به تـلاوت بنـشـین ای نگـاه تو طـربنـاکتـر از باغ بـلـور عافیت چون طلبد؟ آن که گریزد ز طبیب به خدا کی رسد؟ از خود نکند آن که عبور صبر بر معصیت، از زهدِ ریایی بهتر سعی کن تا که در این ماه شوی سنگ صبور ای دلت در گـرو آیۀ «فَاخـلَع نَعـلَیک» در دلت مـانده اگر آرزوی وادی طـور بیریا، در پی تسکینِ دلِ مسکـین باش نشود مانع احساس تو، احساس غـرور ای صفـای تو نوازشگـر گـلهای یـتـیم نذر این باغچه کن، شادی و شیدایی و شور سعی کن لـذت غـفـران خـدا را بچـشی ای که ابر کَرَم از روی سرت کرده عبور دل اگر یاد خدا کرد و شب از نیمه گذشت میشوی غرق عنایت، سحر از فیض حضور به دعـا دست برآرید « شب قدر» مگر بگـشاید گـره از کار شما صبح ظهـور ای که چشم دل تو در طلب راه خداست رو به مهمانی او کن، رمضان ماه خداست
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
با پـشـیـمـانی و با عـفـوِ اسـاسی آمـده باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده باز کن آغوش خود را "یا رَجاءالمُذنبین" سـائلِ بیسـرپـنـاه و آس و پـاسی آمده رفته از یادش! فراموشی گرفته سالهاست اهلِ نسیان است و غرقِ بیحواسی آمده شُکرِ نعمت رفته از یادش، حواسش نیست که با اجـابت رفـتـه و با نـا سـپـاسی آمـده دردِ عصیان بیقرارش کرده! حالش را ببین تا شود بخـشـیده با چه الـتـمـاسی آمده دعوتش کردی به مهمانی که درمانش کنی در دلِ شیطان عجب هول و هراسی آمده رختِ تقوا بر تنِ خوبان دلش را برده است گوشهای کِز کرده! با کهنهلـباسی آمده دوست دارد از صمیم جان، عزیزانِ تو را بـنـدهٔ نــاقـابـلِ گـوهــرشـنـاسـی آمــده میشناسد مادر سادات را؛ یارب ببخش پشتِ "در" امشب گدایِ ناسپاسی آمده جانِ آن مادر ببخش این بنـدهٔ آلوده را حـال که با تـوبهٔ نـاب و اسـاسی آمده!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی و استقبال از ماه رمضان
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران هوا مسیحنفـس شد، به مقـدم رمضان جوانهها همه دست دعا به شاخه بلند شکـوفههای بهاری به ذکر الرحـمان وضو گرفته شقایق به جرعهای شبنم نسیم غرق نیایش، درخت محـو اذان گل محـمـدی و نـغـمۀ خوش صلوات نگاه نرگس سرمست همچنان نگران خـوشا تـلاوت قـرآن به وقـت آمدنت خوشا دعای سحر در نـمازخانۀ جان اگرچه زخمی صد داغ کهنه است زمین نگاه لطف تو کافیست تا بگیرد جان سلام بر تو که اصل سلام دیدن توست سـلام بر سـحـرسـتـان اول رمـضـان
: امتیاز
|